میگویند روزی پسرکی بر لبه ی بام خانه خود نشسته بود. مادر او که در حیاط خانه مشغول انجام کارهای روز مره بود او را دید و از ترس اینکه کودکش از آنجا به زمین افتد، به او گفت: پسرم برو عقب تر!! پسرک نیز عقب تر رفت. چند دقیقه بعد مادر که دلواپس کودکش بود، باز هم به پسرش گفت: پسرم برو عقب تر !! کودک بازم هم عقب تر رفت… این کار آنقدر ادامه پیدا کرد و آن کودک آنقدر به عقب برگشت تا اینکه از آن طرف بام افتاد.

اما این حکایت یا ضرب المثل، چه ارتباطی به مطلب ما دارد؟

امروزه خیلی از ما آدمها در زندگی وارد مسیری میشویم که به اشتباه فکر میکنیم داریم راه را درست می رویم. یا بهتر است بگوییم این توهم را پیدا میکنیم که راه ما درست است و نیازی به مشاوره و راهنمایی هیچکس هم نداریم. همیشه هم بر عقاید خود پافشاری کرده و آنها را بدون عیب و ایراد می دانیم. در صورتی که اگر بدون تعارف و تعصب به خودمان نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که آن چیزی که فکر میکردیم نه تنها وحی منزل نیست، بلکه دارد ما را به سمت ناکجا آباد نیز می برد.

این نوع رفتار و پافشاری به راه غلط، دقیقا همان چیزی است که “شیطان” به دنبال آن است. ما با این میزان تعصب و عدم انعطاف، کار او را راحت کرده ایم. چون کافی است که او بتواند یک باور یا اعتقاد خاصی را با ترفندهایش وارد ذهن ما بکند [مثلا باوری مانند مهم دل آدمه و نه ظاهر]، دیگر نیازی به نگهبان گذاشتن برای ما نخواهد داشت. چون خودمان از آن باور و اعتقاد مراقب خواهیم کرد و اجازه نمیدهیم کسی آن را تغییر بدهد.

از جمله این باورهای غلط، می توان به “عقاید دینی منحصر به فرد” اشاره کرد.

بعضی از افراد، آنقدر در حوزه دین و انجام اعمال دینی دچار نوعی افراط و تفریط میشوند، که از آن ور بام سقوط می کنند. همیشه هم آن ور بام از این ور بام خطرناک تر بوده و هست. چون شما وقتی این ور بام هستید دقیقا همه چیز را میبینید حواستان هست که ممکن است بیفتید. اما آن ور بام پنهان است، نمیبینید و حواست نیست که دارید سقوط میکنید. چون دارید عقب عقب میروید و زمین پایین پایتان را نمیبینید [وقتی هم آدم از آن ور بام بیفتد، به دلیل اینکه تسلطی روی خودش ندارد و غافلگیر شده است، احتمال مرگ او یا آسیب جدی دیدن، خیلی بیشتر است].

در حوزه دین و معارف اسلامی، دو نوع “آن ور بام” وجود دارد:

اولی، افراط گرایان هستند. افرادی که در این حوزه، تعصب و وسواس زیادی دارند. مثلا نماز خود را با وسواس زیاد میخوانند، چند بار در روز نماز خود را مثلا بخاطر قرار نگرفتن کامل کف هر دو دست روی زمین میشکنند و دوباره میخوانند، برای انجام هر کاری وضو میگیرند، زیاد استخاره میکنند، همیشه سوال شرعی و احکام دارند. یا خود را از کار و زندگی انداخته و روزانه مسافت مثلا ۱۰۰ کیلومتری روستا تا شهر را بخاطر شرکت در نماز جماعت یومیه طی میکنند، با اجبار و کتک زدن، فرزندان خود را به خواندن نماز وادار میکنند یا هر روز آنها را بر خلاف میلشان به مسجد میبرند. به انجام اعمال مستحبی زیاد مانند خواندن صد رکعت نماز در یک شب، هزار صلوات در یک شب، هزار بار سوره توحید و آیت الکرسی، دعاهای مختلف مستحبی و تعقیبات و نوافل، هر کدام روزی چند صد بار، میپردازند. حتی گاهی نماز شب را بر خود واجب میدانند. تمام اعمال فوق باعث میشود که آنها دیگر به کارهای روزمه خود یا رسیدگی به کارهای منزل و تربیت فرزندان نرسند.
این افراد دیر یا زود شکست خواهند خورد و مستقیم یا غیر مستقیم از دین کناره گیری خواهند کرد [چون دچار بی قانونی در دین شده اند].

عده ای دیگر اما برعکس افراد فوق، دوست دارند در مسائل دینی، راحت باشند و به رای خود پیش بروند، نه حرف فلان مشاور مذهبی و بهمان مرجع تقلید را قبول دارند و نه حرف خدا و پیغمبر را. این افراد دین خود را از جامعه و افراد اجتماع گرفته اند. یعنی اگر فلان فردی با نام دین بیایید و یک حرکت ناپسند انجام دهد، این افراد تصور میکنند که اصل دین این است، پس روی آنها تاثیر منفی خواهد گذاشت. این دسته افراد میگویند: خدا ارحم الراحمین است، خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است، خدا بخشنده و مهربان است، خدا سخت گیر نیست. پس من میتوانم هر طور که راحت هستم و باب میلم هست اعمال دینی ام را در حوزه شخصی خودم انجام دهم.

در همین باب مشاهده شده که این گونه افراد نمازها و دعاهایشان از حالت معمول خارج می شود. مثلا هر موقع دلشان خواست نماز میخوانند و هر موقع هم حال و هوای دینی نداشتند نماز را کنار میگذارند. یا فقط یک روزهای خاص نماز میخوانند، یا معتقد هستند که برخی اعمال واجب دینی، مثل حج، روزه داری، نماز و… را میشود با موارد دیگری مانند کمک به نیازمندان، اطعام ایتام، جهیزیه دادن به نیازمندان و مانند اینها جایگزین کرد.

این نوع افراد میگویند مهم دل آدمه! چون انسانیت، پاک بودن از درون، یاری رساندن و خیرخواه دیگران بودن، کافی است و مثلا دیگر نیازی به دولا و راست شدن در نماز و یا تحمل گرسنگی و تشنگی روزه داری [یا به زعم آنها، خود آزاری] نیست. پول حج رفتن را باید به فقیرها داد و…

هر دو گروه فوق👆 به شکل محسوسی از آن طرف بام سقوط کرده اند، بد جور هم سقوط کرده اند.در واقع اینها ترفندهای زیرکانه شیطان است . شیطان گاهی بجای جنگیدن با ما بر سر یک موضوع خاص، ما را در فهم درست آن و تشخیص حق از باطل دچار اشتباه و کج فهمی میکند، یا آن را برای ما زیبا و قشنگ جلوه میدهد [زُیین لهم الشیطان اعمالُهم فصدهم عن السبیل] به طوری که ما فکر میکنیم داریم راه را درست پیش می رویم.

قرآن در سوره کهف در این زمینه تعبیر زیبایی دارد:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا (۱۰۳) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا
[ای پیامبر]ﺑﮕﻮ : ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩم ﺍﺯ ﺟﻬﺖ ﻋﻤﻞ ﺁﮔﺎﻩ ﻛﻨﻢ ؟ (۱۰۳)[ ﺁﻧﺎﻥ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮﺷﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ [ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ، دارند ﺧﻮﺏ و درست ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .(۱۰۴)

همیشه این جمله یادمان باشد که شیطان هیچگاه با ما گلاویز نمیشود. یا به عبارتی خودش را به زحمت نمی اندازد. بلکه او ابتدا یکسری افرادی را وارد دین میکند تا دین را بدنام کنند بعد به من و شما می گوید ببینید این هم از دیندارها، آیا میخواهید مثل اینها شوید؟ یا یکسری از افراد خودش را با حجاب میکند تا بعد با انجام یکسری حرکات، حجاب را زیر سوال ببرند. که بعدش بیایید و به من و شما بگوید این هم از با حجابها، آیا میخواهید مثل آنها شوید؟ این وسط هم یک داستان ساختگی با شعری ساختگی و با این مضمون درست میشود تا این چرخه گمراه کننده شیطانی نیز تکمیل شود:

“از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند”

شعر فوق کاملا زیرکانه سروده شده است تا به کل دین را زیر سوال ببرد و نه یک فرد به ظاهر دیندار را. طبیعتا هر دختر یا پسر جوانی که داستان مرتبط با شعر بالا را بخواند [ در صورت علاقه، میتوانید داستان مرتبط با شعر فوق را اینجا مطالعه کنید]، آن را باور کرده و بدون شک نسبت به خدا و دین بدبین خواهد شد. در صورتی که اینها اصل دین نیستند. خداوند از میان میلیونها انسان، یک نفر را بعنوان پیامبر انتخاب کرد و دین واقعی را [به همراه قوانینش] در یک کتاب به او آموزش داد. و از ما خواست تا اصل دین را از این دو یعنی قرآن و عترت، فرا بگیریم تا دچار تشتت نشده و شیطان نتواند ما را از آن طرف بام بیاندازد.

امروزه اگر میخواهید با قوانین واقعی دین آشنا شوید باید ابتدا به سراغ زندگی نامه پیامبر (ص) و امامان معصوم بروید. چون تنها این افراد بودند که طبق دستورات خداوند زندگی کردند و اسلام واقعی را برای من و شما به نمایش گذاشتند و نه آن شیخی که در شعر بالا [و در یک داستان ساختگی یا واقعی] به دنبال تعرض به دختر مردم بود.

امروزه اگر کسی دنبال خدا میگردد، نباید خود را آواره کوه و بیابان بکند یا به گوشه نشینی و عزلت پناه برده و خود را از کار و زندگی بیاندازد. پیدا کردن راه درست و قرار گرفتن در مسیری که ما را سمت خدا میبرد خیلی سخت نیست. “کافی است خود را از تعصبات، توهمات و باورهای غلطی که طی این سالها در خود جمع کرده ایم، رها کرده و به دستورات دینی که خدا و پیامبر از ما خواسته اند، به شکل صحیح و بدور از هر گونه افراط و تفریط، عمل کنیم”. این تمام آن چیزی است که خدا از من و شما خواسته است. این همه ی آن چیزی ست که شیطان از ابتدای خلقت برای آن برنامه میچیند تا ما به آن نپردازیم یا اگر هم بپردازیم، از آن ور بام سقوط کنیم.

من نوعی می توانم در کنار انجام کارهای روزمره ام به خدا و دینم هم برسم. درس بخوانم، شادی و تفریحم سر جایش باشد، آشپزی بکنم، فوتبال ببینم، با دوستانم به گردش بروم، دوچرخه سواری کنم، بچه ها را به شهر بازی ببرم، به سینما و تئاتر بروم، به پدر و مادرم سر بزنم، به استخر بروم، موسیقی گوش کنم، در کلاسهای هنری شرکت کنم و… اینها هیچکدام با خدا و دین منافات ندارد، اما…

اما در کنار اینها باید بدون تعارف به واجبات دینی خودم هم عمل کنم. مثلا وقتی صدای اذان را شنیدم، هر جایی که باشم کارم را رها کنم و نمازم را بخوانم، هر موقع برایم مقدور شد به مسجد بروم، روزه ام را در هر حال بگیرم، غیبت نکنم، دروغ نگویم، دست از مشروبات الکلی بردارم، تاریخ اسلام را مطالعه کنم، معنی و تفسیر آیات قرآن را بفهمم. یا
اگر کلاس موسیقی شرکت کرده ام باید کلاس یادگیری قرائت قرآن نیز شرکت کنم. اگر به سفر تفریحی [سالم] ترکیه یا دبی رفتم، حتما یک سفر زیارتی به کربلا نیز در برنامه ام قرار بگیرد. اگر در یک رستوران مجلل غذا خوردم، حتما به فکر اطعام ایتام نیز باشم. اگر در یک کنسرت موسیقی شرکت کردم باید در یک مراسم مذهبی مانند منبر امام حسین(ع) یا مراسم احیای شبهای قدر نیز شرکت کنم. اگر یک فیلم سینمایی خارجی، سریال ترکی یا برنامه تلویزیونی ماهواره ای خاصی را دنبال می کنم، حتما در کنارش یک فیلم سینمایی دینی یا برنامه های سخنرانی مذهبی تلویزیون را نیز دنبال کنم. اگر به نمایشگاه الکامپ یا نمایشگاهای مد و لباس سر میزنم و یا آنها را دنبال میکنم، حتما سری به نمایشگاه قرآن نیز بزنم و الی آخر…

اگر به این مرز از تعادل رسیدم، آنوقت میشوم یک انسان متعادلی که وسط بام قرار گرفته است و هیچگاه خطر سقوط [از هیچ یک از اطراف بام] را احساس نخواهد کرد. اگر به این مرز از تعادل رسیدم، شیطان هیچگاه نمی تواند من را به خطا و اشتباه انداخته یا باعث پوچ شدن زندگی دنیوی من و ایجاد بیماری ماورایی در من بشود. اگر به این مرز از تعادل رسیدم، تمام نیازهای روح، نفس و جسم من از درون ارضا و اقناع می شوند [چون به دو بُعد مادی و معنوی انسان رسیدگی شده است]. در این صورت، من نوعی میشوم یک انسان مهتدی که هم از دنیای خودم لذت کافی برده ام و هم برای آخرتم بصورت هوشمندانه ذخیره سازی و برنامه ریزی کرده ام.