بعضی ها فکر میکنند چون خودشان یا اطرافیانشان با جن و جادو مواجه نبودند پس می توانند این مسائل را رد بکنند یا بگویند خرافه است و وجود ندارد. در این بخش قصد داریم یک سری از داستانها و خاطرات واقعی مراجعین ما که با جن و جادو درگیر بودند و همچنین مشاهدات و مواجهات خود ما با این نوع از بیماریها را برای شما بازگو کنیم. هدف ما از بازگو کردن این واقعیات تنها و تنها اطلاع رسانی و آگاهی دادن است و اینکه بدانیم اگر خودمان همچین مسائلی را تجربه نکردیم دلیلی بر وجود نداشتن آن نیست. چون هستند افرادی که این موجودات زندگی آنها را مختل کرده و آسایش را از آنها گرفته اند. در این بخش با داستان واقعی موکل طلسم آشنا می شویم!

توجه: این مطلب ممکن است برای افراد کم سن و سال یا افرادی که تنها زندگی میکنند و از موجودات ماورایی ترس دارند، وحشت آور باشد یا باعث فکر و خیال در آنها شود. پس به این افراد توصیه می کنیم از مطالعه ی ادامه ی این نوشته خودداری کنند چون طب روحانی هیچ مسئولیتی در قبال آن نخواهد داشت.

شروع داستان واقعی موکل طلسم :

سلام. از اوایل یادم نمیاد چی بود اون جوری که مادرم تعریف میکرد پدرم یه بسته دعای بزرگ درب مغازش پیدا کرد و اون برد پیش یه پیرمرد دعانویس، اون گفت که باید این دعا سوزونده بشه اما چون پدرم اعتقادی نداشت دعا رو برد و به رودخانه انداخت و قضیه از همون جا شروع شد. با به آب انداختن دعا بابام یه حالت دیوانگی گرفت لباسش رو پاره پاره میکرد موهای سرش رو میکند طوری که کچل شده بود و روی زمین های داغ میخوابید تو کوچه و خیابون ول میگشت. مامانم به اون پیرمرد دوباره مراجعه کرد ولی اون گفت دیگه کاری از دستش بر نمیاد چون دعا توی آب رفته بابام هم باهاش میره.

واسه بهبودی بابام دست به دامن دعا نویسا شدیم. من کوچیک بودم باهاشون میرفتم انواع و اقسام چیزها رو امتحان کردیم توی همین رفت و امدها نمی دونم چی شد که من و مادرم گرفتار دعا و جادو شدیم. مامانم بعد یه مدت تحمل درد و دیدن و شنیدن چیزای عجیب و غریب تبدیل به یک فرد مدیوم قوی شد از اینا که آینده و گذشته ی آدم میذارن کف دستش. کم کم زنها میومدن خونه ی ما زنگ میزدن از مامانم سوال میپرسیدن و فال میگرفتن. مامانم هم هر چی میگفت درست در میامد. مامانم وقتی قرآن باز میکرد چهار نفر دورش حاضر میشدن و بهش مشکل و فال ادما رو میگفتند. موکلهای مامانم یهودی مسیحی هندی و مسلمان بودند.

من هم بعد از داستان واقعی موکل طلسم ، شبا خیلی اذیت بودم بچه که بودم بهتر بود فقط خوابای عجیب غریب میدیدم یا شبا حس میکردم از جا بلند شدم و تو هوام. اما با بزرگ شدنم مشکلاتم هم بیشتر شد تجاوزهای جنسی که طرف مقابل رو نمیشناختم تو خوابم زیاد بود. برام خیلی آزار دهنده بود .خفگی های عجیبی داشتم از ترس نمیخوابیدم هر چی قرآن بالا سرم میخوندن فایده ای نداشت. یادمه یه مدت طولانی نزدیک یک سال تمام عادت ماهیانه نشدم. شکمم روز به روز بزرگ تر و بزرگتر میشد اما هیچ نشونه پزشکی نداشت نه تو سونو نه تو آزمایش و عکس و اینا هیچی نبود. بعد چند ماهی با درد خیلی شدید خونریزی کردم و جالب اینکه شکمم رفت تو انگار خالی شد.

بعد از اون برای درمان منو همه جا بردن . کتک خوردم روغن زدن بهم، تکونم دادن، از پارچه ردم کردن، برام کلی چیز دفن کردن، انواع دکتر و روانپزشک ولی فایده نداشت که نداشت. بزرگتر شدم و ازدواج کردم ولی راه حل مشکلم نبود. تجاوزات و مشکلات روحی روانی من بدتر شدن. یه حالت دوگانگی هم پیدا کردم از زنها بدم میومد طوری که تو ماشین اگه یه زن بدنش به من بخوره جیغ میکشیدم ولی بدون اینکه بخوام به مردها گرایش داشتم که همین باعث شد همه فکرای بد در بارم بکنند در صورتی که دست خودم نبود. شوهرمو دوست داشتم اما اصلا تحملش رو نداشتم میخواستم خودمو کنترل کنم اما فایده ای نداشت و از ترس شوهر و خانواده شوهرم صدام در نمی اومد.

آشنایی با طب روحانی و شروع درمان :

دکتر روانشناس زیاد رفتم. گیج و منگ و کسل بودم تحمل خونه رو نداشتم ده سال زندگی کردم دوتا بچه بدنیا اوردم اما نتونستم زندگیمو حفظ کنم. اواخر متاهلی و نزدیک به طلاق بیماریم خیلی بدتر شد. داشتم به مرز دیوونگی میرسیدم تا بعد از طلاقم از طریق یکی از دوستانم که خدا خیرش بده هنوزم مدیونشم با طب روحانی آشنا شدم. واسشون مشکلم و کل داستان واقعی موکل طلسم رو توضیح دادم و بعد از گذشت دوره بررسی، انتظار و نوبت دهی، درمانمو پیش ایشون شروع کردم. یکی دو هفته ی اول حالم داشت بدتر می شد ولی طب روحانی گفتند طبیعیه به مرور خوب میشم که خداروشکر بعد از سه هفته درمان مشکلات روحیم تا حدودی برطرف شد و کمی اروم شدم ولی هنوز خواب بد میدیدم که بعد از بررسی مشخص شد یه مقدار از بیماریم به جادوهای مامانم مربوط میشه و باید جادوی مادرم هم باطل بشه.

از درمانگر خواستم که ی نوبت درمان برای مامانم هم بذارن که ماجرای اصلی با شروع درمان مامانم شروع شد. همونطور که قبلا گفتم مادرم ی مدیوم خیلی قوی بود و جن های زیادی دورش بودن و حتی میومدن روی زبونش حرف میزدن. وقتی نوبت درمان مامانم رسید درمانگر از مادرم خواست با نیروهاش ارتباط برقرار کنه و ازشون بپرسه شخصی به اسم طب روحانی وجود داره آیا میتونه شماهارو خارج و جادو را باطل کنه یا نه؟ مامانم وقتی با اونها حرف زد جوابهای جالبی شنیدیم که اینجا عین اون حرفهایی که اون روز جنها زدن و من برای طب روحانی میفرستادمو براتون کپی میکنم تا بخونید:

نظر موکل طلسم راجع به طب روحانی:

رمزیست بین من و خدای من. اگر علم و دانشی داری میتوانی بزودی شب تار را به روز روشن تبدیل کنی. دلیل بود بر صبر شما تعجبی نیست اگر بخواهی چیزی را به زنجیر بکشی اما مراقب باش چیزی از منزلت به سرقت میرود که نگران میشوی (این اولین حرف اونها خطاب به طب روحانی بود.) بعدش درمانگر از پشت گوشی به من میگفت من ازشون میپرسیدم و جوابشو برایایشون در پی وی میفرستادم که اینجا جواب اونها رو فقط کپی میکنم تا خودتون با داستان واقعی موکل طلسم آشنا بشید:

ما هم مثل آتشیم هم آبیم میتوانی انجام بده/ یکی از بادها باردار هست مال کوه است مراقب باشد ضربه نخورد/ شروع بکار کند بدن خودش هم داغ میشود/ ما از طایفه دیوان میباشیم و ۱۴ همراهیم. با عمل پیش برو/ چیزی برای ما در گل و لای کهنه دفن کرده اند و چیزی مثل زنجیر به دعا بسته شده است. (اینو در جواب درمانگر گفتند که ازشون پرسید جادوی مادرم کجا چال شده؟)/ ما با هر بار باریدن باران بی تاب خواهیم شد و به دنبال آن دختر و مادر نیز مریض می شوند. (راست میگفت چون هر بار که بارون میومد من و مامانم همزمان واقعا حالمون بد میشد)/ مطمعنا شیطانی واسطه است. در وقت و روز معین با عمل و حکمی میتوانیم خارج شویم و گر نه خودت را هلاک میکنی وارد این بازی نشو (خطاب به طب روحانی میگفتند وارد نشه)/ این حرفها را یهودی و دیوها میزدند. بعدش یک نفر دیگه حرف زد که خودش را مسلمان از سرزمین حجاز معرفی کرد:

با کمال احترام ما رنج و زحمت زیادی کشیده ایم و نمیگذاریم به جاریه ما ضربه ای وارد شود جاریه ما را مضطرب نکنید ما از آل ابراهیم خلیل الله هستیم/ ما ۳۵سال پیش وارد بدنش شدیم/ بحق الله الا الله یا لا الله الا هو شما میتوانی انجام بدی. من سید طاهر حجازی دارم بهتان پاسخ میدهم/ یکی از طلسم ها به دست مرد نوشته و دفن شده ولی کننده طوبی بوده خواستار بوده. آدرس دیگری پای کوهی در مکه که زمینش پر سنگ است./ فقط از طایفه دیو که تو صحراس به جاریه زنجیر و قفل هستند./ باقی آزادند میروند و میایند به این نشان که جاریه ما گاهی پوستی سیاه و بعضی اوقات بعضی اوقات روشن دارد با کسی خصومت ندارد ولی اگر ناراحت شود از ریشه بسوزاند./برای خیر تعجیل کن ما را از سر گردانی در اور. ما را از خفگی در آور (خطاب به طب روحانی)/ دیو صحرایی عصبانی شده خروس سر میبرید و به مستحق میبخشید ولی خونش در راه رضای خدا ریخته میشود به این نیت تا عصبانیت دیو بخوابد

مادرم توسط دیوهای قوی محافظت میشد دیو اول که یک زن و باردار بود و در بیابان زندگی میکرد اینجا بشدت عصبانی شد که سر مادرم به شدت درد گرفت و مجبور شدیم به گفتگو خاتمه بدیم. مامانم بعدش از خستگی خوابش برد، درمانگر گفتن بذارم بخوابه ولی گفت نیازی به کشتن خروس نیست چون عصبانیت دیو ماده زیاد مهم نیست و نباید خواسته های اونها رو انجام بدیم چون ما انسانها از اونها برتر هستیم. یک هفته درمان مامانم و داستان واقعی موکل طلسم ادامه داشت. همزمان که طب روحانی روی مامانم کار میکرد حال من هم دگرگون میشد چون من پیش مامانم نشسته بودم دایم احساس سردرد و کوفتگی داشتم و هی خوابم میبرد.

بعد از مرحله اول درمان، درمانگر از ما خواست اتفاقاتی که میافته رو بهشون گزارش بدیم. خلاصه روز به روز و رفته رفته مامانم ارومتر میشد. بعد از یک هفته تقریبا طب روحانی از مادرم خواست با موکلین جادوهاش ارتباط برقرار کنه و ببینه هنوز هستند و میان حرف بزنند یا نه؟ مامانم قرانو باز کرد چندتا ایه خوند ولی خبری از موکلها نبود. دوباره سعی کرد ارتباط برقرار کنه ولی بازم هیچ صدایی توی گوش مامانم نیومد. در صورتی که قبلا تا قرانو باز میکرد چندتا جن همزمان توی گوشش شروع به حرف زدن میکردن و مادرم از حال خودش خارج میشد. خلاصه مامانم خیلی خوشحال شده بود چون واقعا در این ۳۵ سال اذیت و آزار زیادی از اینا دیده بود. من و مامانم از شدت خوشحالی نمیدونستیم چکار کنیم و فقط برای طب روحانی دعا میکردیم.

بازگشت مجدد موکل :

اما بعد از سه روز دوباره سر و کله یک موکل دیگه پیدا شد ، راستشو بخوایید من فکر میکردم کار مامانم تموم شد و ما نجات پیدا کردیم اما با پیدا شدن این موکل جدید کمی شوکه شدیم! با نا امیدی به طب روحانی پیام دادم و گفتم مامانم دوباره جن اومد سراغشو باهاش ارتباط برقرار کرد. طب روحانی بررسی کردن و گفتند که این تغییرات مثبت و منفی در شخصی مثل مادرم طبیعیه چون ۳۵ سال با چند جادوی خیلی قوی درگیر بوده و بدنش تبدیل به یک گذرگاه برای ورود و خروج اجنه شده . ظاهرا چاکراهای مادرم بعد از درمان تا۴۵ روز باز هستند و ممکنه تک و توک جن وارد بدنش بشه و باید تحت مراقبت باشه و خودش رو با دین و نماز و دوری از گناه تقویت بکنه تا این داستان واقعی موکل طلسم تموم بشه.

من دوباره امید پیدا کردم و خلاصه آخرین جادو هم باطل شد و ۴۵ روز با همه ی فراز و فرودش تمام شد و خداروشکر حال من و مادرم خوب شد. الان چند ماهی از اون ماجرا گذشته و هیچ موجود ماورایی نه سمت من و نه مادرم نیومده. هر دومون حس خیلی خوبی داریم. یه احساس سبکی و ارامش خاصی پیدا کردیم. درمانگر گفتند شما از اون دسته افرادی هستین که خدا هم خواسته که مشکلتون حل بشه. خداروشکر

بهبود نهایی :

من که هر شب بدون استثنا خواب جنسی میدیدم و کلی آزار و اذیت که توی خوابم داشتم الان چند ماهه که دارم راحت میخوابم، نمازمو بعد از چند سال شروع کردم به خوندن و این برام مث یه رویا میمونه. باور کردنی نیست. حالت دوگانگی من خیلی کم رنگ شده دیگه مث سابق به سمت پسرهای غریبه گرایش ندارم و راحت میتونم خودمو نگه دارم ، توی ماشین و در برخورد با همجنس خودم کاملا طبیعی هستم، انگار یک شخصیت تازه ای پیدا کردم که هنوزم در خودم گم هستم. یه حسی عجیب و ناشناخته، قبلا چی بودم الان چی هستم کجا هستم؟ هنوز با خود جدیدم کنار نیومدم انگار با خودم غریبه ام. درمانگر میگفتن این حالت ها بخاطر دور شدن نیروهای اهریمی از من هست مث ی بچه ای که در جنگل بزرگ شده و حالا به شهر اومده. انگار قبلا وحشی بودم و الان دارم اهلی میشم. خداروشکر … خداروشکر هیچ جوره نمیتونم حالمو توصیف کنم. ممنونم از خدای خوبم که منو از دست نیروهای پلید و تمام این داستان واقعی موکل طلسم و جادو نجات داد.