مقدمه
از روزی که شیطان (به همان دلیل و داستان معروف خلقت انسان) از درگاه خداوند رانده شد، و قسم یاد کرد که نخواهد گذاشت آب خوش از گلوی انسان و نسل او پایین رود، درد و رنج انسان نیر شروع شد. حسادت و دشمنی شیطان با انسان آنقدر زیاد و گسترده شد تا جایی که پاداش هزاران سال عبادتش را با امتیاز گول زدن انسانها و به انحراف کشیدنشان عوض کرد و از خداوند درخواست کرد به او این فرصت و اجازه را بدهد که بتواند با به انحراف کشیدن انسان، به او ثابت کند، این انسان ارزش سجده کردن و آنچه را که خدا میگفت ندارد.
با چراغ سبز نشان دادن خداوند به شیطان، (در مقاله تبدیل تهدید به فرصت راجع به اینکه چرا خداوند این اجازه را به شیطان داد صحبت شده است) و خط و نشان کشیدن آن دو به همدیگر، از آن روز به بعد، انسان بین خدا و شیطان قرار گرفت. یکی او را به سمت حق می خواند و دیگری سعی در باز داشتن او از این راه. یکی به او میگفت این راه تو را به ناکجا آباد می برد و دیگری به او میگفت آن راه برای تو سودی نخواهد داشت. در این کشمکش های طولانی، گاهی خداوند پیروز می شد و انسان هدایت و نجات پیدا میکرد و گاهی نیز شیطان با ابزار و فریبکاری هایش، عده ای را از راه بدر و همراه می کرد.
این کشمکش و ماجرا تا زمان حیات آخرین پیامبر یعنی محمد مصطفی (ص) ادامه داشت تا جایی که درصد پیروزی های خداوند، به به حداکثر خود رسیده بود. اما بعد از فوت پیامبر اسلام (ص) یک سیر نزولی در آمار پیروزی های خداوند شروع شد. انسانها دوباره گروه گروه و فوج فوج به سمت دشمن خودشان یعنی شیطان گرویدند. دشمنی که خود را دوست انسان معرفی میکرد، دشمنی زیرک که خوب میدانست از کجا و چگونه وارد میدان نبرد با انسانها شود. با اهالی یک سرزمین چگونه و با اهالی سر زمینی دیگری چطور رفتار کند. با فرد طماع از چه دری وارد شود و با فرد سست عنصر از کدام منفذ.
[درست مانند معلم یک مدرسه دبستان که شاگردان خود را بعد از چند سال تدریس کاملا می شناسد و با روحیات تک تک آنها آشناست.] پوشاندن حق و نشان دادن باطل به شکل حق و کاری درست، قدم اول شیطان در گول زدن و فریب دادن انسانهاست. اما این پایان کار نبود، به مرور زمان و با تکثیر یافتن انسانها، شیطان شروع به طرح ریزی و چیدن برنامه هایی قوی و منسجم برای گمراه کردن و آسیب رساندن به آنها کرد. یکی از این برنامه ها، جمع کردن یک لشکر خودی بزرگ (از جن و انس) و به فرماندهی خود شیطان بود!
تاریخچه و علل پیدایش سحر و جادو
همانطور که اشاره شد، بعد از داستان هبوط، شیطان با ترفندهای مختلف و گمراه ساختن انسانها، اقدام به یارگیری، تولید مثل و تشکیل سپاهی عظیم از شیاطین جن و انس برای خود کرد (تا در صورت لزوم برای گمراه کردن انسانها و به گناه کشیدنشان به او کمک کنند). اما چون سپاه شیطان متشکل از دو گروه با نوع خلقت متفاوت (جن و انسان) بود، می بایستی بین آنها یک اتحاد، انسجام و وسیله ی ارتباطی به وجود می آمد تا بتوانند از همدیگر کمک گرفته و بیشترین آسیب را به سایر آدمها (و حتی جنیان) مؤمن بزنند. یکی از همین وسایل ارتباطی، سحر و جادو بود. شیطان سحر و جادو را به عنوان یک رابط بین خود و افرادش و ابزاری خطرناک برای ضرر رساندن و گمراه به انسانهای مؤمن و خداباور، تاسیس کرد.
از آنجایی که تشویق و وعده ی پاداش، عامل مهمی در تطمیع و انگیزه دادن به جن و انس محسوب می شود، شیطان نیز مقرر کرد هر فردی از لشکریان او که بتواند اطاعت بیشتری از او (در گناه کردن) و در مقابل، نافرمانی بیشتری از خداوند داشته باشد قدرت و امتیازات بیشتری “در این دنیا” از جانب شیطان دریافت خواهد کرد. از جمله ی این امتیازات و پاداش ها که به شیاطین انس (که همان ساحران و جادوگران هستند) داده شد، قدرت غیبگویی (غیب نسبی)، دیدن و ارتباط با دیو، جن و پری و تسخیر آنها، انجام کارهای خارق العاده جادوگری مثل راه رفتن بر آب و آتش، درمان برخی از بیماری ها و بالاخره قدرت تحکم و تسلط بر سایر انسانها به کمک جادو و مشتقات آن می باشد.
در مقابل این پاداش ها، که در واقع همان دشمنی شیطان با انسان است، جادوگران و ساحران می بایست تا میتوانستند گناه کنند و هر چه میزان گناه، شرک و کفر در آنها بیشتر باشد خدمات بیشتری نیز از جانب شیطان دریافت خواهند کرد. این گناهان و اعمال پلید جادوگران انواع مختلفی دارد از جمله بی احترامی به کتاب آسمانی، زنا با محارم، شیطان پرستی و انجام سایر گناهان کبیره که آدم از گفتن آن شرم دارد که همگی ناشی از حسادت و دشمنی شیطان با انسان است.
دیدگاه قرآن راجع به سحر و جادو
سحر و جادو تنها برای ارتباط جن و انس و یا بیمار کردن و ایجاد مشکلات نبود. سحر و جادو برای مقابله با خدا و پیامبران نیز کاربرد داشت! نه اینکه شیطان بتواند یک پیامبرا را طلسم و جادو بکند، نه! بلکه با اشاعه دادن آن بین مردم، توانست اهمیت معجزات پیامبران که یک خرق عادت واقعی بود را کم کرده و آن را به سحر و جادو نسبت دهد. یعنی هر بار که پیامبری مبعوث میشد و معجزه رو میکرد، کافران و مشرکان به مردم عادی می گفتند این سحر و جادو است و معجزه نیست!
وَإِن یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا وَیَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ
ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﻱ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺭﻭﻱ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ، ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺍﻳﻦ ﺳﺤﺮ و جادوی ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺍﺳﺖ! (قمر/٢)
قرآن کریم در بسیاری از آیات و سوره ها دیگر به وضوح در رابطه با سحر و جادو و قدرت جن و شیطان سخن به میان آورده است. از جمله سوره ی بقره و داستان هاروت و ماروت و سحری که باعث جدایی بین زن و شوهر می شود. یا داستان معروف حضرت موسی علیه السلام و جادوگران آن زمان که در چند سوره از قرآن به کرات به آن اشاره و حتی از لفظ “ و جاءوا بسحر عظیم” [یعنی از یک جادوی بسیار قوی استفاده کردند] در مورد ساحران فرعون استفاده شده است. تا جایی برای کتمان و خرافات خواندن سحر و جادو توسط انسانهای به ظاهر متمدن و روشنفکر باقی نماند.
قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ
(حضرت موسی گفت)ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﺑﻴﻔﻜﻨﻴﺪ! ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ (ﻛﻪ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺳﺤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ) ﺍﻓﻜﻨﺪﻧﺪ، ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﭼﺸﻢ ﺑﻨﺪﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻧﺪ; ﻭ ﺳﺤﺮ ﻋﻈﻴﻤﻲ را ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. (اعراف/۱۱۶)
داستان حضرت سلیمان نبی علیه السلام و ماجرای او و ملکه ی صبا و آن عفریت جن که توانست در فاصله چند ثانیه، تخت ملکه صبا را از یمن به فلسطین ببرد. البته موضوع بحث ما در اینجا فقط نوع اول سحر و جادو یعنی همان داستان مربوط به هاروت و ماروت و جدایی انداختن بین زن و شوهر و از این قبیل جادوها [که برای انسان ضرر دارند] می باشد. و با جادوهایی که امروز به صورت شعبده بازی و تردستی دیده می شوند کاری نداریم چون این نوع جادوگری فقط جنبه سرگرمی دارد و باعث بیماری انسانها نخواهد شد.
قَالَ عِفْرِیتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ
ﻋﻔﺮﻳﺘﻲ ﺍﺯ ﺟﻦ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺁﻭﺭم ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﻣﺠﻠﺴﺖ ﺑﺮﺧﻴﺰﻱ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ، ﺗﻮﺍﻧﺎ ﻭ ﺍﻣﻴﻨﻢ! (نمل/۳۹)
ابعاد آسیب های شیطان
اما همانطور که در بالا قبل گفتیم، همزمان با گذشت زمان و همزمان با تکامل انسان از عصری به عصر دیگر و تغییراتی که در سبک زندگی انسانها بوجود می آید شیطان نیز سبک کارش را عوض می کند و از حیله های جدید وترفندهای متناسب با خلق و خوی انسان امروزی استفاده می کند. از جمله ی این ترفندها، [در شکل بزرگ تر آن] بوجود آمدن فرقه های شیطان پرستی و مذاهب عجیب و غریب، فاصله گرفتن انسانها از خدا و رفتن به سمت خداناباوری (Atheism) و بی دینی، ندانم گرایی یا عقل گرایی و همچنین بوجود آمدن فلسفه ها، مکاتب، ایدئولوژی و حکومتهایی چون سکولاریسم که خدا، دین و ارزشهای دینی را بدون هیج ابایی زیر پا میگذراند، که این خود بزرگ ترین هدف شیطان در شکل کلی و اجتماعی آن است.
اما شکل جزئی آن که کیان خانواده و فردیت انسان را هدف قرار می دهد همان آسیب زدن به وسیله ی جن و جادوست. البته جادو امروزه پیشرفته تر شده است و تنها به جدایی انداختن بین زن و شوهر ختم نمی شود. بلکه کاربردهای متنوع و زیادتری دارد، از جمله : جلوگیری از ازدواج و موفقیت دختران و پسران جوان یا همان بستن بخت که خود به چند نوع تقسیم می شود، بیمار کردن که شامل انواع بیماریها می شود، دیوانگی و جنون، عقیم کردن و نازایی، افسردگی و انزوا، تغییر در خلق و خو، آوارگی و بدبختی، فرار از منزل یا خانه نشینی و خیلی موارد دیگر که تعریف و علائم هر کدام از آنها را میتوانید در بخش بیماریهای ماورایی مطالعه نمائید. در ادامه بحث دشمنی شیطان با انسان اجازه بدهید ابتدا کمی به عقب برگشته و به بررسی وجود خدا و شیطان بپردازیم!
آیا خدا و شیطان وجود خارجی دارند؟
میخواهیم ببینیم آیا خدا و شیطان که منبع اصلی خیر و شر محسوب می شوند و این همه در رابطه با آنها شنیده ایم اصلا وجود دارند یا خیر. اگر وجود دارند کجا می شود آنها را دید یا حس کرد؟ کار آنها چیست؟ آیا ارتباطی بین آنها و انسان وجود دارد یا خیر؟ چرا این یکی را خوب و دیگری را بد می دانیم؟ اگر خدا و شیطان وجود ندارند پس این همه اتفاقات خوب و بد را چه کسی برنامه ریزی و مدیریت میکند؟ چرا یک سری از کارهای خیر و شر بدون دلیل علمی و طبیعی رخ می دهند؟ این همه سرنخ و اثر انگشت پنهان و مرموز متعلق به چه کسی است؟ و خیلی موارد دیگر که سعی می کنیم همه را در همین مقاله دشمنی شیطان با انسان بگنجانیم.
پس لطفا همراه ما باشید> ادامه دشمنی شیطان با انسان
اثبات وجود خارجی خدا و شیطان (برای دین دارها)
برای ما که در زمینه ی ماورا و دین فعال هستیم و بعضی از نادیدنیها را میبینیم، لمس یا حس کردن شیطان امری بدیهی ست و نیازی به اثبات آن بوسیله ی منابع مختلف نداریم. اما انسانها بنا بر طبیعتشان تا خود چیزی را حس و لمس نکنند وجودش را باور نخواهند کرد. به همین دلیل اینجا مواردی ملموس جهت درک و باور وجود خارجی شیطان، خدمت آن دسته از عزیزانی که هنوز وجود و خطرات شیطان را ندیده و جدی نگرفته اند، بیاوریم:
وجود خیر و شر (خوبی و بدی)
اولین امری که در اثبات وجود خدا و شیطان می شود آن را بطور مشهود و ملموس در جوامع بشری از دیر باز تا کنون مشاهده کرد، وجود خیر و شر در دنیای ما می باشد. خیر یعنی وجود مهربانی، عطوفت، صداقت و راستی، عبادت خدای یکتا، کمک به همنوع، محبت کردن، احترام و مانند اینها … شر هم یعنی وجود حوادث ناگوار، قتل و کشتار، اعتیاد، فساد و تجاوز به عنف، دزدی و اختلاس، کودک آزاری، بهتان و سایر گناهان و جرم و جنایتهایی که امروزه روز به روز در حال افزایش یافتن به اشکال مختلف می باشند.
اما ارتباط این خیر و شر با خدا و شیطان چیست؟
برای پی بردن به این موضوع باید به طبیعت و ذات اولیه انسان در گذشته و حال آگاه شد:
انسان در بدو تولد بعنوان یک نوزادی که هیچ چیزی از زندگی و طبیعت اطرافش نمیداند زاده می شود. حال اگر این انسان، در غار یا در یک جنگل بصورت تنها و بدون راهنما بزرگ شود، تقریبا میتوان گفت هیچ چیزی را بطور اکتسابی یاد نمیگیرد حتی تکلم و حرف زدن معمولی را. تنها بنا بر غریزه اش اقدام به تقلید از طبیعت اطرافش خواهد کرد و خود را با آن وقف می دهد [همچنان که حیوانات انجام میدهند].
اما اگر در شهر و بین سایر انسانها متولد و بزرگ شود، کم کم بزرگترها به او یاد می دهند که چگونه حرف بزند، راه برود، غذا بخورد، ادرارش را نگه دارد، خواسته اش را به زبان بیاورد و سایر آموزش هایی که کودک بطور اکتسابی از بزرگترهایش فرا می گیرد یا بطور ذاتی در خود دارد و فقط آنها را بکار میبرد تا جایی که تبدیل به انسانی بالغ و عاقل می شود و سپس بر اساس همین آموزه هایی که از محیط اطرافش کسب کرده است، اقدام به انتخاب راه و تعیین هدف [درست یا غلط] مینماید.
پس تا به اینجا متوجه شدیم که انسان با توجه به آنچه در دوران کودکی اش از محیط و آدمهای اطرافش فرا میگیرد اقدام به انتخاب راه خیر یا شر می نماید. حال اجازه بدهید به روزهای اولیه خلقت یا پیدایش انسان باز گردیم. آن زمان که انسان برای اولین بار متولد شد و پدر و مادری هم نداشت. [این انسان درست مانند همان کودکی می ماند که در بالا گفتیم بعد از تولد در یک غار یا جنگل بزرگ می شود.] به نظر شما این انسان بلد است دزدی کند؟ می تواند آدم بکشد؟ دروغ بگوید؟ فساد کند؟ و… طبیعتا خیر! چون هیچ سابقه ای از این قبیل کارها نه در فطرت و ذهنش دارد و نه در فضای اطرافش صحنه ی مشابهی از آنها را مشاهده کرده است تا از آن کپی برداری کند. همچین انسانی، تنها چیزی که در این موقعیت به آن نیاز دارد، وجود یک راهنماست. یک راهنما که به او کمک کند تا بتواند مقدمات آسایش و مهارتهای زیستن و بقا را یاد گرفته و بکار ببندد.
حال:
اگر فرض کنیم این راهنما خیر بود و فقط کارهای خیر را به او یاد میداد امروزه دنیای ما گلستان بود و اطراف ما پر میشد از خیر و خوبی. اما چون امروزه علاوه بر کارهای خیر و رفتارهای خوب، شاهد جرم و جنایت، ظلم و اعمال ناشایست هستیم پس میتوان نتیجه گرفت که انسان در ابتدای پیدایش یا بعد از آن، یک راهنمای شر و بدی هم داشته است که او را به جرم و جنایت و انجام کارهای ناشایست راهنمایی میکرد .
اما یک سؤال مهم:
چگونه ثابت می شود وجود خیر و شر در دنیای امروز ما، نتیجه ی داشتن یک راهنما یا محرک خارجی در زمان پیدایش انسان است که او را به سمت خیر و شر سوق میداد؟ از کجا معلوم که انسان به اختیار خود و به مرور زمان به صورت طبیعی به سمت خیر و شر گرایش پیدا نکرده است؟
پاسخ:
انسان از دو راه اقدام به انتخاب هدف و ایده مینماید:
۱. تقلید و دنباله روی
۲. تفکر و خلاقیت
در ابتدا گفتیم که انسان بنا بر طبیعت ذاتی اش، و با توجه به محیط اطرافش و آنچه را که میبیند و می شنود، اقدام به انتخاب و طی مسیر می کند. [یعنی تقلید] امروزه نیز شاهد این امر هستیم. به عنوان مثال اگر امروز یک نفر یک نوع لباس و مد مو را کشف و استفاده کند، فردایش چند نفر از او تقلید کرده و مانند او لباس می پوشند، دو روز بعدش تعداد بیشتری این مد را استفاده می کنند تا جایی که در جامعه فراگیر می شود. شاید با خودتان بگویید آن شخص اولی که در ابتدا آن مد لباس و مو را کشف کرد جزو تقلید کنندگان نیست و خلاقیت خودش بود! در پاسخ شما باید گفت که حتی همین شخص هم خود نیز یک راهنما داشته است که باعث شد آن مد را طراحی کند. این راهنما همان ذهن و فکر اوست.
پس فکر و ذهن انسان نیز نوعی راهنما برای انسان بحساب می آید، راهنمایی که میتواند انسان را به خیر و شر سوق می دهد. اگر باز هم ریزتر بشویم میتوانیم متوجه شویم که خود ذهن انسان، افکار و عقایدش نیز تحت تاثیر الهامات مثبت و منفی از طرف دو راهنمای خیر و شر دیگری قرار میگیرند چون انسان ثبات فکری و عقایدی ندارد و هر چند وقت باورها و عقاید دستخوش تغییر و تحول خواهند شد که میتوان پای راهنما های دیگری را نیز در میان دانست. هر کسی میتواند یک نامی برای این راهنماها انتخاب کند اما ما، منبع اصلی این دو راهنما [مثبت و منفی] را به صراحت، خدا و شیطان میدانیم و می نامیم.
اتفاقات منجر به غم و شادی
دومین عاملی که میتوان از طریق آن به وجود خدا و شیطان پی برد، وقوع یک سری اتفاقات مثبت و منفی برنامه ریزی شده ای است که به دنبال آن احساس شادی و غم در ما بوجود خواهد آمد. اتفاقاتی که هر کدام از ما شاید آنها را به نحوی تجربه کرده یا در اطرافیان خود دیده ایم.
جهت درک بهتر این موضوع اجازه بدهید از اتفاقات منجر به غم و شادی یک نمونه ذکر کنیم:
ازدواج و طلاق:
ازدواج و طلاق از دیر باز تا کنون بعنوان دو رویداد متضاد که اولی منجر به شادی و مسرت بخش است و دومی منجر به ناراحتی و غم می باشد، شناخته می شوند. در روند منجر به ازدواج مشاهده شده است که، در ابتدای آن، اتفاقات مثبت و خوشایند زیادی رخ می دهد (اتفاقاتی مانند آشنا شدن با شخصی که دوستش داریم، انجام خواستگاری، موافقت دو طرف، جشن و…) که برایند آنها باعث بوجود آمدن یک رخداد شادی بخش به نام ازدواج می شود.
در آن سو، امری منجر به غم و ناراحتی در مقابل ازدواج وجود دارد که طلاق نامیده می شود.
اگر در روند شکل گیری این دو رخداد، ریزتر بشویم خواهیم دید یک سری اتفاقات واقعا برنامه ریزی شده هستند که انگار کسی پشت صحنه دارد این اتفاقات را یکی یکی و پشت سر هم میچیند تا یکی از این دو هدف غم یا شادی شکل بگیرند. بعنوان نمونه، دو فرد غریبه که چندین سال است همدیگر را ندیده و نمیشناسند طی یک سفر با هم آشنا می شوند و قصد ازدواج پیدا میکنند. خب چه کسی پشت صحنه مقدمات آشنایی این دو نفر را فراهم کرده است؟ مثلا اگر در ایستگاه قطار با هم آشنا شده اند، چه کسی باعث شده زمان بلیت آنها در یک روز و یک ساعت صادر شود؟ یا اگر در مطب پزشک باهم آشنا شده باشند چه کسی باعث انتخاب و هماهنگی وقت و نوبت آنها شده است و چرا هر دوی آنها در یک روز مریض شده یا به پزشک مراجعه کرده اند؟ و مسائلی از این دست…
در آن سمت قضیه، چه کسی باعث می شود طی یک برنامه ریزی دقیق این ازدواج و لحظات شاد به اختلاف و طلاق بیانجامد؟ مثلا اگر اختلاف نتیجه ی ورود شخص سومی به زندگی این دو نفر است چه چیزی باعث همزمانی و مقدمات آشنایی آن شخص با یکی از این دو نفر است؟ یا اگر یک نفر از آنها دچار اعتیاد شود، چه کسی باعث کشیده شدنش و ایجاد موقعیت جهت مصرف مواد را در او می شود؟ آیا همه چیز اتفاقی رخ می دهد؟ آیا همه ی تقصیرها متوجه خود آدم است؟ اگر آدم منطقی و منصفی باشیم قطعا جوابمان منفی خواهد بود چون این همه اتفاق مثبت و منفی برنامه ریزی شده و دقیق که مرتبا دارند تکرار می شوند نمی تواند اتفاقی باشد (همانطور که گردش ماه و خورشید و رویش گیاهان و بارش باران نیز اتفاقی نیست) .
از این آدمهایی که دچار این اتفاقات متضاد هستند وقتی سوال می کنید خواهید دید که خود آنها هم از این امر متعجب هستند. یک روزشان آنقدر خوب و شاد میگذرد که احساس میکنند خوشبخت ترین آدم روی زمین هستند اما روز دیگر آنقدر بدبیاری و بدشانسی می آورند که احساس میکنند زندگی شان دارد به بن بست می رسد! با این همه شواهد و قرائن، قطعا دو نیروی متضاد در پشت صحنه ی زندگی ما هستند که یکی در جهت شادی ما می کوشد و دیگری سعی دارد مارا غمگین و نا امید سازد. ما این دو نیروی متضاد خیر و شر را خدا و شیطان می نامیم.
البته این نکته را نیز متذکر شویم که گاهی خداوند وقتی ببیند ما داریم اشتباه می رویم یک سری اتفاقات ناخوشایند سر راهمان قرار می دهد تا بلکه تلنگری به ما زده شده و از ادامه ی راه منصرف شویم. مثلا من نوعی صبح زود سوار ماشین شخصی دارم جهت انجام کاری بیرون می روم، اما این کار، عاقبت خوبی برای من ندارد. این وسط شیطان دست نگه میدارد و شاید هم عوامل رسیدن به هدف را برای ما آسان تر بکند. اما اگر ما برای خداوند عزیز و محترم باشیم قطعا اتفاقاتی رخ می دهد [مثلا خراب شدن ماشین یا تصادف جزئی و…] که ما آن کار را به سر انجام نرسانیم.
خدا و شیطان چگونه بر انسان تاثیر میگذارند؟
در بالا به این نتیجه رسیدیم که وجود خیر و شر در دنیای امروزمان و همچنین اتفاقات منجر به غم و شادی در زندگی ما نتیجه ی داشتن دو راهنما و دو عامل مثبت و منفی در ابتدای پیدایش انسان است که بعد از بررسی و اثبات، این دو عامل را خدا و شیطان نامیدیم و گفتیم منشاء هر نوع خوبی و بدی در زندگی ما بعد از طی کردن مراحلی ، در آخر به این دو عامل باز میگردد. حال که متوجه شدیم خدا و شیطان هر دو وجود دارند و در زندگی انسان حاضر و مشهود هستند، به سراغ چگونگی تاثیر گذاری آنها بر انسان ، و تاثیر پذیری انسان از آنها می رویم.
خلقت و آفرینش انسان طوری طراحی شده است که بر اساس فطرت، هم پتانسل گول خوردن را دارد و هم پتانسیل دیدن و شنیدن و پذیرفتن حرف حق و صواب را. این خصلت در رفتار انسان، خود گواه بر قدرت اختیار و آزاد آفریده شدن اوست چون اگر این نوع از انعطاف در فطرت و ذات انسان وجود نداشت چیزی یا کسی به اسم شیطان نمیتوانست از دیر باز تا کنون این میزان انحراف و چند دسته گی در زندگی انسانها بوجود آورد.
انسان موجودیست که بیش از هر جاندار دیگری تحت تاثیر دو حس دیدن و شنیدن قرار میگیرد. شاید این توانایی به این دلیل در وجود انسان قرار داده شده است تا بتواند به سمت خداوند تعالی بیشتری داشته باشد اما این میزان انعطاف میتواند مورد توجه و در جهت دشمنی شیطان با انسان بکار گرفته شود!
در زمان حضرت موسی (ع) و فرعون ، هنگامی که بنی اسرائیل بعد از آن همه معجزه از دریا گذشتند و به یک سرزمین دیگری رسیدند انتظار می رفت خدا را باور کرده باشند چون به اندازه ی کافی معجزه ها را دیدند و شنیدند. اما همین که به آن سرزمین جدید رسیدند و مشاهده کردند مردمان آنجا دارند یک الهه غیر از خدای یکتا را می پرستند به حضرت موسی (ع) گفتند :
یا موسی اجعل لنا إلهاً کما لهم الهه.
ای موسی، همانطور که آنها خدایی ( بُت) دارند، برای ما نیز یک خدا (از جنس سنگ) قرار بده. (اعراف—۱۳۸)
از همین آیه بر می آید که خدا با جنسی از انسانها طرف است که هیچ امیدی به ثبات عقلانی آنها نیست، و اگر آنها را بحال خودشان رها کند [با استفاده از همین قوه ی اختیاری که دارند] گول خواهند خورد و حق به آنها باطل و باطل به آنها حق نشان داده خواهد شد. بر همین اساس است که موهبت پیامبری، بصورت سلسله گونه ادامه داشت تا آنجا که زمانش رسید و انسانهایی پرورش یافتند و به کمال رسیدند که ثبات عقلانی و منطق آنها در شناخت معرفت و طریق حق، غیر قابل نفوذ و نسوخ بود. چون اگر پیامبر یا راهنمایی برای هدایت انسانها گماشته نمیشد قطعا شیطان در کار خود [گول زدن انسانها] خیلی بیشتر از آن چیزی پیشرفت میکرد که امروزه کرده است ولی این را هم باید بدانیم که دشمنی شیطان با انسان تا روز قیامت و به اشکالل مختلفی باقی خواهد ماند و این ما انسانها هستیم که باید از هر لحاظ آماده و مراقب باشیم!
به کانال تلگرام و پیج اینستاگرام طب روحانی بپیوندید.
باید دنیای ما بر پایه تضاد ها باشه وگرنه انسان همون خوبی رو هم درک نمیکرد که خوبه .باید بدی باشه تا ما ضد اونو یعنی خوبی رو درک کنیم .مثلا اگه دنیای ما فقط رنگ سبز رو داشت و همه چی سبز رنگ بود ما حتی همون رنگ سبز رو هم نمی فهمیدیم این یه رنگه و درکی از رنگ نداشتیم دیگه .