باعرض سلام و احترام، در این چند روز مشاهده کردم که چند نفر از دوستان درباره تغییراتی که در افراد جهت درمان ایجاد شده می پرسند. من هم مثل خیلی از شما منتظرم تا نوبت درمانم بشه اما تا همینجا هم تغییرات فراوانی در خودم میبینم. از آنجاییکه برای مشاهده روند درمان لازم هست هر بیماری تاریخچه خود را ذکر کند ابتدا درباره مشکلم صحبت میکنم تا بعدش به سراغ داستان واقعی سقط جنین برویم.

بخش اول – گذشته

۳۳سال سن دارم. درگذشته وقتی کسی میگفت بابت موضوعی استرس داره زیاد درک نمیکردم. هر ازگاهی اضطراب درونی داشتم اما گذرا بود و حتی به مخیله ام نمرسید نیاز به درمان یا مشاوره پیداکنم. خودم و قوی ترازبقیه میدیدم و فکر میکردم قادر به غلبه بر هرمشکلی هستم. تا اینکه… در ابتدای ماه چهارم بارداری جنین ام را از دست دادم. فکر نکنم به جز ادمی که این تجربه رو داشته کسی بتونه درک کنه چه حسی به آدم دست میده. وقتی اولین بارصدای قلبش رو شنیدم دنیا برام یک شکل دیگه شد و لحظه ای که فهمیدم قلب کوچکش دیگه نمیتپه دنیا برام تار شد. نمیخواستم خودمو بکشم ولی دوست داشتم کسی پیدا بشه این لطف و به من بکنه و منو از زندگی ای که دیگه از نظر من ارزش بودن نداشت خلاص کنه.

همون روز اول دکتر بهم گفت دنبال علتش نباش پیدا نمیکنی ولی من گوش نکردم. اصرار کردم علاوه بر پاتولوژی حتما بافت جنین برای بررسی به آزمایشگاه ژنتیک فرستاده بشه. جواب نشون میداد بچه یک مشکل کروموزومی داشت. من از دهها پزشک، پرستار، متخصص آزمایشگاه ژنتیک و هرکسی که فکر کنید تحقیق کردم. همه گفتند یک اتفاق تصادفی هست که در فاز تقسیم سلولی رخ میده. و گفتند خداراشکر کن که زنده نموند و گرنه یک عمر عذاب واسه خودت و بچه بود. اینترنت را برای پیداکردن جواب سوالم قورت دادم! حتی مصاحبه های مادرانی که بچه شون سندروم های متفاوت داشت. اما جواب همه همین بود “این یک تصادف هست که قابل پیشگیری نیست” در تست های غربالگری هم فقط بعضی سندروم ها قابل تشخیصن و بعضی ها بعد تولد مشخص میشه. (ببینید علم پزشکی چه قدر در برابر موضوع خلقت نادانسته هاش زیاده)

همینطور که راجع به داستان واقعی سقط جنین تحقیق میکردم به موازاتش افسرده و مظطرب تر میشدم. پزشکم میگفت افسردگی بعداز سقط طبیعیه و تنها راهش بارداری مجدده. ولی من با اون چرا ی بزرگ تو مغزم نمیتونستم کنار بیام. انواع تجسم های منفی بی اختیار به سراغم میومد تا حدی که میدیدم ساعتهاست دارم گریه میکنم. افکاری که به شدت وحشتناک بودن وتصاویری که ناخواسته به ذهنم حمله میکردن و روحم و میخراشیدند. خوابم که وحشتناک بود. هرشب باتپش قلب بی دلیل میخوابیدم. به همه چیز گیر میدادم. مدتی کلاس یوگا رفتم. روزی که کلاس میرفتم خوب بودم ولی فرداش باز همان اضطراب ها شروع میشد.

دوبار پیش روانشناس رفتم و علیرغم هرینه بالایی که پرداخت کردم جواب مناسبی نگرفتم! تا یک نفر نکشیده باشه نمیفهمه وقتی اضطراب میاد دیگه اصلا آدم هیچ از حرکتش نرمال نیست. مادرم نگران شد و به طریق دیگری خواست دلیل مرض جدید منو بفهمه و این باعث شد که فرضیه آزار همزاد مطرح شد. و دو نفر متفاوت تایید کردند ولی روش درمانی آنها برای من قابل اعتماد نبود و قلبم گواهی به مفید بودنش نمیداد. و بازهم در اینترنت به دنبال راه حل در رابطه با همین داستان واقعی سقط جنین گشتم تا اینکه یک اتفاق خوب افتاد و با طب روحانی آشنا شدم.

اولین روزی که سایت رو دیدم با مطلبی که در مورد علل ماورایی سقط جنین بود هر جمله که میخوندم تعجبم بیشتر میشد. انگار همه جملاتش درباره من بود. حتی مطلب رو برای یکی از بستگانم که پیگیر تحقیقات من درباره سقط بود ارسال کردم و بهش گفتم بالاخره جواب سوالمو پیدا کردم. نه تنها جواب اون سوال بلکه جواب صدها سوال! به صحت مطالب شک نکردم اما در مورد درمان اعتماد صد در صد نداشتم. فکر میکردم شاید کمی سرکاری باشد. ایمیل دادم و هر روز سر میزدم ببینم جواب دادن یا نه تا بالاخره در کمال ناباوری جواب دادن بعدشم تلگرام و همان پنج سوال که همه جواب دادین!

بخش دوم _ مقدمات درمان

از وقتی وارد مرحله جواب دادن به سوالات و شرح داستان واقعی سقط جنین شدم اطمینان پیدا کردم که درمانم همینجاست. چون طب روحانی میدونست داره چیکار میکنه، وقتی درمانگر بتونه تشخیص درست بده درمان خیلی راحت ترمیشه. مشکل پزشکان ما این هست که اصلا به حرف بیمار گوش نمیدن و طبق فرضیات خودشون درمان میکنند. جواب دادن به سوالات باعث میشد آگاهیم نسبت به خودم تقویت بشه و این خیلی بهم کمک میکرد. البته تپش قلب سرجاش بود ولی همینکه در اوج نا امیدی ببینی کسی هست که میگه راهی واسه خوب شدنت داره یه نقطه امیده.

به موازات جواب دادن هایم کانال تلگرام طب روحانی رو میخوندم و هر روز بیشتر میفهمیدم که فقط من نیستم که این مشکلات و دارم. فهمیدم همه این جوابهایی که پزشکا میگن علتش تصادفی و نامشخص هست ریشه ماورایی داره. بعد از پاسخ به سوال پنجم از درمانگر خواستم به من نوبت زودتر بدن چون واقعا تپش قلبم هر روز بیشتر میشد در حدی که انگار صدای نبضم رو میشنیدم. و تصاویر وحشتناکی که در مغزم میگذشتند. اما گفتن نوبت زودتر از موعد نمیشه چون بد حال تر از شما تو صف درمان هستن. بعدا تو مطالب کانال فهمیدم بله واقعا بدحال تر از من خیلی هستند.

بخش سوم ـ تغییرات

ازهنگامی که مطالب کانال را خواندم متوجه شدم که اگر این درمان یک ستون داشته باشد آن خواندن نماز است. در دوره هایی نماز میخواندم ولی نماز صبح را مستحب فرض میکردم!! و به بقیه هم چندان مقید نبودم و یک درمیان میخواندم. شروع کردم به مقید شدن به خواندن نماز. به همین سادگی. باورکنید بزرگترین راز درمان معنوی همین است. حال من هر روز بهتر از دیروز شد. الان فقط بعضی وقتا قبل خواب کمی مضطرب هستم. شاید دستور خواندن نماز ساده به نظر بیاید ولی وقتی در عمل بخواهید تحت هر شرایطی نماز بخوانید میبینید که حتی در سبک زندگی شما تغییر ایجاد میشود. چون یک عمل روزانه و جدانشدنی است. به عنوان مثال هیچ وقت با تمایل خودم نماز نمیخواندم.

باورم نمیشه این من هستم که در محل کارم با شنیدن صدای اذان ظهر پا میشم و با همه سختی که برای وضو گرفتن و نماز خواندن در نمازخانه ای که حداکثر دو نفر در آن جا می شوند با اشتیاق اقدام کنم. (در بیمارستان خصوصی کار میکنم و صاحبان اینجا هیچ اعتقادی به موضوعات مذهبی ندارند. اینقدر که گاهی حس میکنم برای یک عده ابلیس کار میکنم!) شاید برایتان عجیب باشد یکی از ترسهایی که قبلا برای نماز خواندن در محل کار داشتم این بود که اگر رییسم ببیند به عنوان سوژه ای برای تمسخر در جلسات کاری استفاده میکند و من هم اصلا حوصله بحث درباره مسایل درونی را ندارم. خصوصا اگر طرف مقابلم غیر منطقی باشد.

قبلا حتما آرایش داشتم ولی الان چون باید در محل کار وضو بگیرم مجبورم این کار را نکنم و یا انقدر ملایم باشد که بتوانم راحت پاک کنم. برای همین است که عرض میکنم در سبک زندگی شما تغییر ایجاد میشود. حتی در پوششم هم تغییراتی ایجاد شده و من خود هم نمیدانم این تصمیم چه طور در من ایجاد شد؟ اطرافیانم تصور میکنند به خاطر بچه دار شدن نذر کردم. اما بگذارید واقعیت را به شما بگویم. روزی که طب روحانی به من گفت تا قبل از درمان نباید باردار شوید حالم گرفته شد چون دکترم گفته بود باید زودتر اقدام کنی تا احتمال موفقیت بیشتر شود. اما من تنها چیزی که الان درفکرش نیستم بچه دار شدن هست. چون اینقدر از این تغییرات و حالم سرخوش هستم که حاضر نیستم این حالم عوض شود. بی صبرانه منتظرم وارد درمان اصلی شوم تا ببینم وقتی فقط چند مطلب اینقدر تغییر در من ایجاد کرد پس بقیه مراحل چه حس خوبی به من و داستان واقعی سقط جنین میدهد.

بخش چهارم ـ توصیه بنده حقیر به همراهان

وقتی وارد راه میشوید و تصمیم میگیرید خودتون رو به خدا بسپرید. راه خودشو به شما نشون میده. به عنوان مثال برای مقید شدن به نماز به ذهنم خطور کرد که سجاده و چادر و حتی و مهر و تسبیح نو بخرم که نماد تولد دوباره ام باشد. این کار خیلی موثر بود. چه کسی به من گفت؟ هیچ کس حتی امروز درباره زیارت سه طرف بعد از نماز تحقیق کردم.چرا؟؟ واقعا نمیدانم! من کجا و این سرچ ها کجا؟ امیدوارم بیان این حرفها باعث نشه این لطف خدا از من گرفته بشه. با این نیت که مسیر براتون واضحتر بشه مینویسم.

حتما شنیدین که میگن یک قدم بردارید تا یک قدم به سمت شما برداشته بشه ولی فکر میکنم اگر یک قدم کودکانه به سمت خدا برداریم او به سمت ما میدود. انگار منتظر ماست. و چون دست قدرتش بالاتر از هر قدرتیست پس این نیروهای منفی در مقابلش مثل پشه هستند و با یک بسم الله میترسند و متراکم میشوند. اینکه الان دارم از حال خوبم برای شما مینویسم اصلا به این معنا نیست که راحت است. سخت است و شیرین. تنها همین را بگویم که برای اینکه گز گز دستم راحس نکنم و این مطالب را برایتان بنویسم در کنار سجاده نشستم و سوره مبارک بقره هم گوش میکنم.

در مطلبی درسایت خواندم که اعمال پدر و مادر در بهبود حال ما اثر دارد. شکر خدا پدر فوق العاده ای داشتم که علیرغم اینکه ریش بلندی نداشت و هفته ای دوبار اصلاح میکرد اما به گفته همه از سن بلوغ تا لحظه مرگش نماز قضایی نداشت. این موضوع کاتالیزور درمان است اما مطمینا برای کسانیکه از این لطف محروم بودند هم راه هدایت و درمان باز است. که غیر از این با صفات خداوندی سازگار نیست. در برخی سوالات تردیدهایی نسبت به هزینه یا روش درمان دیدم. اگرچه اصلا معنی این تردیدها را زیاد نمیفهمم اما به نظرم بهترین روش برای رفع تردید مراجعه به بیمارستان هاست. آشنایی با هزینه های گزاف و شنیدن این جمله که نمیتوانیم برایت کاری کنیم!!! همه چیز دست خداست.

راه درازی برای درمانم در پیش دارم و به این راه امید بستم. حتی از الان دارم لیستی برای استفاده از آب قرآنی هدفدار تهیه میکنم که ببینم اولویت هایم چیست. به عنوان اخرین مطلب از داستان واقعی سقط جنین عرض کنم تلاش من برای نشان دادن تغییر حالم تنها یک دلیل دارد. وقتی نیروهای منفی این همه سرباز و موکل و عامل دارند که خود را قوی میدانند چرا ما که اشرف مخلوقات خوانده شدیم جماعتی قوی نباشیم؟
آرزو میکنم همه شما راهتونو پیدا کنید.